سایت سیف فرغانی برتتا

سایت سیف فرغانی برتتا

۳ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

سیف فرغانی شعر 005

مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را

کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را

سخن عشق بسی گفته شد و می گویند

کس ازین راه ندانست امد اقصا را

راست چون صورت عنقاست که نقاشانش

می نگارند و ندیدست کسی عنقا را

پایه عشق بلندست و ز سربازان هیچ

کس نیاورد بزیر قدم آن بالا را

گر تو از خود بدر آیی هم از اینجا که تویی

سیر ناکرده ببینی افق اعلا را

قلم عشق کند درج بنسخ کونین

در خط علم تو مجموعه ما او حی را

در کتب می نگری،راه رو و کاری کن

کآینه حسن نبخشد رخ نازیبا را

گر زاغیار دلت سرد شود، جان بخشی

نفس گرم تو تعلیم کند عیسی را

هر چه در قبضه الاست ز اعیان وجود

لقمه یی ساز از آن بهر دهان لا را

ترک دنیا کن اگر قربت جانان خواهی

که به عیسی نرساند سم خر ترسا را

کشته عشق شو ای زنده که هرگز چون جان

مرگ ممکن نبود کشته آن هیجا را

دست ازین جیب برون آر که آل فرعون

نتوانند سیه کرد ید بیضا را

تا تو در گوش دل خویش کنی کردستند

پر ز لؤلوی معانی صدف اسما را

ای جدل پیشه شفای خود ازین قانون ساز

کین اشارات نباشد پسر سینا را

سیف فرغانی رو وصف ره عشق مکن

چون بپیمانه کسی کیل کند دریا را؟

۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
amir me

سیف فرغانی شعر 003

بیاور آنچه دل ما بیکدگر کشدا

بسر کشد آنچه دلم بار او بسر کشدا

غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه

مرا زمشرق خم آفتاب بر کشدا

چو تیغ باده برآهختم از نیام قدح

زمانه باید تا پیش من سپر کشدا

چه زر چه سیم و چه خاشاک پیش مرد آن روز

که از میانه سیماب آب زر کشدا

خوش است مستی واز روزگار بی خبری

که چرخ غاشیه مست بی خبر کشدا

اگر بساغر زرین هزار باده کشم

هنوز همت من باده دگر کشدا

در نشاط (من) آنگه گشاده تر باشد

که مست باشم وساقی مرا بدر کشدا

۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
amir me

سیف فرغانی شعر 001

دیدن روی تو را محرم نباشد چشم ما

دیده از جان ساخت باید دیدن روی ترا

از رخ و روی تو رنگی تابناک آمد بچشم

وز سر زلف تو بویی سر بمهر آمد بما

گر بیاد روی گلرنگ تو درخاکم نهند

تا بحشر از تربت من لاله گون روید گیا

نان لطف ای شاه در زنبیل فقرم ار نهی

همچو من درویش شد چون تو توانگر را گدا

گوهر عشقت که جان بی دلانش معدنست

قلب ما را آنچنان آمد که مس را کیمیا

از هوای تو هرآنکس را که در دل ذره ییست

روز و شب گو همچو ذره چرخ می زن درهوا

از صف مردان راه عشق تو هر دم کند

دفع تیر حادثه همچون سپر تیغ قضا

عشقت از شیطان کند انسان واز انسان ملک

آدمی از پشم قالی سازد از نی بوریا

بر سر کویت چو عاشق پای دار دامن کشد

دست او اورا چنان باشد که موسی را عصا

جای عاشق در دو عالم هیچ کس نارد بدست

کندران عالم که پای اوست آنجا نیست جا

همچو عاشق را توجه در دو عالم سوی تست

رو بدرگاه سلیمان کرد هدهد از سبا

سیف فرغانی برین در عذر گو حاجت بخواه

نزد او هم عذر مقبولست وهم حاجت روا

با بت اندر کعبه نتوان رفت وبا سگ در حرم

بر در جانان اگر از خویشتن رفتی بیا

سیف فرغانی چو غایب گردد از درگاه تو

ذره را با مهر کی باشد دگر بار التقا

۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
amir me